مردی از کنار جنگلی رد می گشت، شیری را دید که برای شغالی خط ونشان می کشد. شغال به منزل رفت و در را بست اما شیر هنوز به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند. مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را چنین متعجب کرده است؟
مرد حکایت کوتاه ما خاطر نشان کرد: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم، شغال هم بی اعتنا به منزل اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ تذکر داد ای احمق آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد !
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟
کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان هجوم نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را داغ کرد تا هنگام هجوم حاضر باشد و شغال هم خسته بود رفت منزل تا نیرویی تازه بکند تا همان فرصت که جلوتر رفتی هرسه بتو هجوم کنند و تو را بخورند!؟
مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بوده اند تا تو را سرگرم کنم.
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Δ
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
All Rights Reserved . Copyrights 2020